به هر حال اين مسئله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را برای
خليفه بعدی معين كند ، برای خود جانشين معين كند ، او هم برای خود جانشين
معين كند و . . . و ديگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پيغمبر باشد و نه
مسلمين در انتخاب او دخالتی داشته باشند . يكی از شرايطی كه امام حسن در
آن صلحنامه گنجاند ولی معاويه صريحا به آن عمل نكرد ( مانند همه شرايط
ديگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر
موضوعی برای اين ادعا باقی نماند و به اصطلاح مدعی در كار نباشد ، همين
بود كه معاويه حق ندارد تصميمی برای مسلمين بعد از خودش بگيرد ، خودش
هر مصيبتی برای دنيای اسلام هست ، هست ، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد
و به هر حال اختيار با معاويه نباشد . اما تصميم معاويه از همان روزهای
اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين ،
كاری كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد . ولی خود او احساس میكرد
كه اين كار فعلا زمينه مساعدی ندارد . درباره اين مطلب زياد میانديشيد و
با دوستان خاص خود در ميان میگذاشت ولی جرات اظهار آن را نداشت و فكر
نمیكرد كه اين مطلب عملی شود .
آنطوری كه مورخين نوشتهاند كسی كه او را به اين كار تشجيع كرد و مطمئن
ساخت كه اين كار عملی است ، مغيره بن شعبه بود ، آن هم به خاطر طمعی كه
به حكومت كوفه بسته بود . قبلا حاكم و والی كوفه بود ، از اينكه معاويه
او را معزول كرده بود ، ناراحت بود . او از نقشه كشها و زيركها و به
اصطلاح از
5
دهات عرب است . برای اينكه دو مرتبه به حكومت كوفه برگردد نقشهای
كشيد ، به اين صورت كه رفت به شام و به يزيد بن معاويه گفت : نمیدانم
چرا معاويه درباره تو كوتاهی میكند ، ديگر معطل چيست ؟ چرا ترا به عنوان
جانشين خودش به مردم معرفی نمیكند ؟ يزيد گفت : پدرم فكر میكند كه اين
قضيه عملی نيست . گفت : نه ، عملی است . شما از كجا بيم داريد ؟ فكر
میكنيد مردم كجا عمل نخواهند كرد ؟ هر چه معاويه بگويد مردم شام اطاعت
میكنند ، و از آنها نگرانی نيست . اما مردم مدينه ، اگر فلان كس را به
آنجا بفرستيد او اين وظيفه را انجام میدهد . از همه جا مهمتر و خطرناكتر
عراق ( كوفه ) است ، اين هم به عهده من .
يزيد نزد معاويه میرود و میگويد مغيره چنين سخنی گفته است . معاويه
مغيره را میخواهد . او با چرب زبانی و با منطق قويی كه داشت توانست
معاويه را قانع كند كه زمينه آماده است و كار كوفه را كه از همه سختتر و
مشكلتر است خودم انجام میدهم . معاويه هم دو مرتبه برای او ابلاغ صادر
كرد كه به كوفه برگردد . ( البته اين جريان بعد از وفات امام مجتبی عليه
السلام و در سالهای آخر عمر معاويه است ) . جريانهايی دارد . مردم كوفه و
مدينه قبول نكردند . معاويه مجبور شد كه به مدينه برود . روسای اهل مدينه
، يعنی كسانی كه مورد احترام مردم بودند ، حضرت امام حسين عليه السلام ،
عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر را خواست . با چرب زبانی كوشيد تا به
عنوان اينكه مصلحت اسلام فعلا اينطور ايجاب میكند كه حكومت ظاهری در
6
دست يزيد باشد ولی كار در دست شما تا اختلافی ميان مردم رخ ندهد ، شما
بيائيد فعلا بيعت كنيد ، عملا زمام امور در دست شما باشد ، آنها را قانع
كند . ولی آنها قبول نكردند و اين كار آنطور كه معاويه میخواست عملی نشد
. بعد با نيرنگی در مسجد مدينه میخواست به مردم چنين وانمود كند كه آنها
حاضر شدند و قبول كردند ، كه آن نيرنگ هم نگرفت .
معاويه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش يزيد بود و نصايحی به او كرد .
گفت : تو برای بيعت گرفتن ، با عبدالله بن زبير آنطور رفتار كن ، با
عبدالله بن عمر آنطور رفتار كن ، با حسين بن علی عليه السلام اينگونه
رفتار كن . مخصوصا دستور داد با امام حسين ( ع ) با رفق و نرمی زيادی
رفتار كند . گفت : او فرزند پيغمبر است ، مكانت عظيمی در ميان مسلمين
دارد ، و بترس از اينكه با حسين بن علی با خشونت رفتار كنی . معاويه
كاملا پيش بينی میكرد كه اگر يزيد با امام حسين با خشونت رفتار كند و
دست خود را به خون او آلوده سازد ، ديگر نخواهد توانست خلافت كند و
خلافت از خاندان ابوسفيان بيرون خواهد رفت . معاويه مرد بسيار زيركی بود
، پيش بينیهای او مانند پيشبينیهای هر سياستمدار ديگری غالبا خوب از
آب درمیآمد . يعنی خوب میفهميد و خوب میتوانست پيش بينی كند .
برعكس ، يزيد ، اولا جوان بود ، و ثانيا مردی بود كه از اول در زی
بزرگزادگی و اشرافزادگی و شاهزادگی بزرگ شده بود ، با لهو و لعب انس
فراوانی داشت ، سياست را واقعا درك نمیكرد ، غرور جوانی و رياست
داشت ، غرور ثروت و شهوت
7
داشت . كاری كرد كه در درجه اول به زيان خاندان ابوسفيان تمام شد ، و
اين خاندان بيش از همه در اين قضيه باخت . اينها كه هدف معنوی نداشتند
و جز به حكومت و سلطنت به چيز ديگری فكر نمیكردند ، آن را هم از دست
دادند . حسين بن علی عليه السلام كشته شد ، ولی به هدفهای معنوی خودش
رسيد در حالی كه خاندان ابوسفيان به هيچ شكل به هدفهای خودشان نرسيدند .
بعد از اينكه معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم میميرد ، يزيد به حاكم
مدينه كه از بنی اميه بود نامهای مینويسد و طی آن موت معاويه را اعلام
میكند و میگويد از مردم برای من بيعت بگير . او میدانست كه مدينه مركز
است و چشم همه به مدينه دوخته شده . در نامه خصوصی دستور شديد خودش را
صادر میكند ، میگويد حسين بن علی را بخواه و از او بيعت بگير ، و اگر
بيعت نكرد ، سرش را برای من بفرست .
بنابراين يكی از چيزهايی كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضای بيعت با
يزيد بن معاويه اينچنينی بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر ، دو مفسده در
بيعت با اين آدم بود كه حتی در مورد معاويه وجود نداشت . يكی اينكه
بيعت با يزيد ، تثبيت خلافت موروثی از طرف امام حسين بود . يعنی مسئله
خلافت يك فرد مطرح نبود . مسئله خلافت موروثی مطرح بود .
مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان
ديگر متمايز میكرد . او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلكه متظاهر و
متجاهر به فسق بود و شايستگی سياسی
8
هم نداشت . معاويه و بسياری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری
بودند ، ولی يك مطلب را كاملا درك میكردند ، و آن اينكه میفهميدند كه
اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقی بماند ، بايد تا حدود زيادی مصالح اسلامی
را رعايت كنند ، شئون اسلامی را حفظ كنند . اين را درك میكردند كه اگر
اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . میدانستند كه صدها ميليون جمعيت از
نژادهای مختلف چه در آسيا ، چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير
حكومت واحد در آمدهاند و از حكومت شام يا بغداد پيروی میكنند ، فقط به
اين دليل است كه اينها مسلمانند ، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال
خليفه را يك خليفه اسلامی میدانند ، و الا اولين روزی كه احساس كنند كه
خليفه خود بر ضد اسلام است ، اعلام استقلال میكنند .
چه موجبی داشت كه مثلا مردم خراسان ، شام و سوريه ، مردم قسمتی از
آفريقا ، از حاكم بغداد يا شام اطاعت كنند ؟ دليلی نداشت . و لهذا
خلفايی كه عاقل ، فهميده و سياستمدار بودند اين را میفهميدند كه مجبورند
تا حدود زيادی مصالح اسلام را رعايت كنند . ولی يزيد بن معاويه اين شعور
را هم نداشت ، آدم متهتكی بود ، آدم هتاكی بود ، خوشش میآمد به مردم و
اسلام بیاعتنايی كند ، حدود اسلامی را بشكند . معاويه هم شايد شراب میخورد
( اينكه میگويم شايد ، از نظر تاريخی است ، چون يادم نمیآيد ، ممكن است
كسانی با مطالعه تاريخ ، موارد قطعی پيدا كنند ( 1 " ولی هرگز تاريخ
نشان نمیدهد كه معاويه در يك
9
مجلس علنی شراب خورده باشد يا در حالتی كه مست است وارد مجلس شده
باشد ، در حالی كه اين مرد علنا در مجلس رسمی شراب میخورد ، مست لايعقل
میشد و شروع میكرد به ياوه سرايی . تمام مورخين معتبر نوشتهاند كه اين
مرد ، ميمون باز و يوز باز بود . ميمونی داشت كه به آن كنيه اباقيس
داده بود و او را خيلی دوست میداشت . چون مادرش زن باديه نشين بود و
خودش هم در باديه بزرگ شده بود ، اخلاق باديه نشينی داشت ، با سگ و
يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصی داشت .
مسعودی در مروج الذهب مینويسد : " ميمون را لباسهای حرير و زيبا
میپوشانيد و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشوری و لشكری مینشاند ! "
اينست كه امام حسين ( ع ) فرمود : « و علی الاسلام السلام اذ قد بليت الامه
براع مثل يزيد » ( 1 ) . ميان او و ديگران تفاوت وجود داشت . اصلا وجود
اين شخص تبليغ عليه اسلام بود . برای چنين شخصی از امام حسين ( ع ) بيعت
میخواهند ! امام از بيعت امتناع میكرد و میفرمود : من به هيچ وجه بيعت
نمیكنم . آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمی كردند .
اين يك عامل و جريان بود : تقاضای شديد كه ما نمیگذاريم شخصيتی چون تو
بيعت نكند . ( آدمی كه بيعت نمیكند يعنی من در مقابل اين حكومت تعهدی
ندارم ، من
10
معترضم . ) به هيچ وجه حاضر نبودند كه امام حسين عليه السلام بيعت نكند و
آزادانه در ميان مردم راه برود . اين بيعت نكردن را خطری برای رژيم
حكومت خودشان میدانستند . خوب هم تشخيص داده بودند و همين طور هم بود
. بيعت نكردن امام يعنی معترض بودن ، قبول نداشتن ، اطاعت يزيد را لازم
نشمردن ، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها میگفتند بايد بيعت
كنيد ، امام میفرمود بيعت نمیكنم . حال در مقابل اين تقاضا ، در مقابل
اين عامل ، امام چه وظيفهای دا رند ؟ بيش از يك وظيفه منفی ، وظيفه
ديگری ندارند : بيعت نمیكنم . حرف ديگری نيست . بيعت میكنيد ؟ خير .
اگر بيعت نكنيد كشته میشويد ! من حاضرم كشته شوم ولی بيعت نكنم . در
اينجا جواب امام فقط يك " نه " است .
حاكم مدينه كه يكی از بنی اميه بود امام را خواست . ( البته بايد گفت
گر چه بنی اميه تقريبا همه ، عناصر ناپاكی بودند ولی او تا اندازهای با
ديگران فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدينه ( مسجد پيغمبر )
بودند . عبدالله بن زبير هم نزد ايشان بود .
مامور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت حاكم صحبتی با
شما دارد . گفتند تو برو بعد ما میآئيم . عبدالله بن زبير گفت : در اين
موقع كه حاكم ما را خواسته است شما چه حدس میزنيد ؟ امام فرمود :
²اظن ان طاغيتهم قد هلك ،» فكر میكنم فرعون اينها تلف شده و ما را برای
بيعت میخواهد . عبدالله بن زبير گفت خوب حدس زديد ، من هم همين طور
فكر
11
میكنم ، حالا چه میكنيد ؟ امام فرمود من میروم . تو چه میكنی ؟ حالا ببينم
.
عبدالله بن زبير شبانه از بيراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد .
امام عليه السلام رفت ، عدهای از جوانان بنیهاشم را هم با خود برد و گفت
شما بيرون بايستيد ، اگر فرياد من بلند شد ، بر يزيد تو ، ولی تا صدای من
بلند نشده داخل نشويد . مروان حكم ، اين اموی پليد معروف كه زمانی حاكم
مدينه بود آنجا حضور داشت ( 1 ) . حاكم نامه علنی را به اطلاع امام رساند
. امام فرمود : چه میخواهيد ؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانی صحبت كردن .
گفت مردم با يزيد بيعت كردهاند ، معاويه نظرش چنين بوده است ، مصلحت
اسلام چنين ايجاب میكند . . . خواهش میكنم شما هم بيعت بفرمائيد ،
مصلحت اسلام در اين است . بعد هر طور كه شما امر كنيد اطاعت خواهد شد .
تمام نقائصی كه وجود دارد مرتفع میشود . امام فرمود : شما برای چه از من
بيعت میخواهيد ؟ برای مردم میخواهيد . يعنی برای خدا كه نمیخواهيد . از
اين جهت كه آيا خلافت شرعی است يا غير شرعی ، و من بيعت كنم تا شرعی
باشد كه نيست . بيعت میخواهيد كه مردم ديگر بيعت كنند . گفت بله .
فرمود پس بيعت من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم برای
شما چه فايدهای د ارد ؟ حاكم گفت راست میگويد باشد برای بعد . امام
فرمود من بايد بروم . حاكم
12
گفت بسيار خوب ، تشريف ببريد . مروان حكم گفت چه میگويی ؟ ! اگر از
اينجا برود معنايش اينست كه بيعت نمیكنم . آيا اگر از اينجا برود
بيعت خواهد كرد ؟ ! فرمان خليفه را اجرا كن . امام گريبان مروان را
گرفت و او را بالا برد و محكم به زمين كوبيد . فرمود : تو كوچكتر از اين
حرفها هستی .
سپس بيرون رفت و بعد از آن ، سه شب ديگر هم در مدينه ماند . شبها سر
قبر پيغمبر اكرم میرفت و در آنجا دعا میكرد . میگفت خدايا راهی جلوی من
بگذار كه رضای تو در آن است .
در شب سوم ، امام سر قبر پيغمبر اكرم ( 1 ) میرود ، دعا میكند و بسيار
میگريد و همانجا خوابش میبرد . در عالم رويا پيغمبر اكرم را میبيند ،
خوابی میبيند كه برای او حكم الهام و
13
وحی را داشت . حضرت فردای آنروز از مدينه بيرون آمد و از همان شاهراه
نه از بی راهه به طرف مكه رفت . بعضی از همراهان عرض كردند : يا بن
رسول الله ! لو تنكبت الطريق الا عظم بهتر است شما از شاهراه نرويد ،
ممكن است مامورين حكومت ، شما را برگردانند ، مزاحمت ايجاد كنند ، زد
و خوردی صورت گيرد . ( يك روح شجاع ) ، يك روح قوی هرگز حاضر نيست
چنين كاری كند . ) فرمود : من دوست ندارم شكل يك آدم ياغی و فراری را
به خود بگيرم ، از همين شاهراه میروم ، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد .
به هر حال مسئله اول و عامل اول در حادثه حسينی كه هيچ شكی در آن
نمیشود كرد مسئله بيعت است ، بيعت برای يزيد كه به نص قطعی تاريخ ،
از امام حسين ( ع ) میخواستند . يزيد در نامه خصوصی خود چنين مینويسد :
خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا ، ( 1 ) حسين را برای بيعت گرفتن محكم
بگيرد و تابعيت نكرده رها نكن . امام حسين هم شديدا در مقابل اين تقاضا
ايستاده بود و به هيچ وجه حاضر به بيعت با يزيد نبود ، جوابش نفی بود و
نفی . حتی در آخرين روزهای عمر امام حسين كه در كربلا بودند ، عمر سعد آمد
و مذاكراتی با امام كرد . در نظر داشت با فكری امام را به صلح با يزيد
وادار كند . البته صلح هم جز بيعت چيز ديگری نبود . امام حاضر نشد . از
سخنان امام كه در روز عاشورا فرمودهاند كاملا پيداست كه بر حرف روز اول
خود
14
همچنان باقی بودهاند : « لا ، و الله لا اعطيكم بيدی اعطاء الذليل و لا اقر
اقرار العبيد » ( 1 ) ، نه ، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم
داد . هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد . حتی در همين شرايطی كه امروز قرار
گرفتهام و میبينم كشته شدن خودم را ، كشته شدن عزيزانم را ، كشته شدن
يارانم را ، اسارت خاندانم را ، حاضر نيستم با يزيد بيعت كنم .
اين عامل از كی وجود پيدا كرد ؟ از آخر زمان معاويه ، و شدت و فوريت
آن بعد از مردن معاويه و به حكومت رسيدن يزيد بود .
عامل دوم مسئله دعوت بود . شايد در بعضی كتابها خوانده باشيد مخصوصا
در اين كتابهای به اصطلاح تاريخی كه به دست بچههای مدرسه میدهند .
مینويسند كه در سال شصتم هجرت ، معاويه مرد ، بعد مردم كوفه از امام
حسين دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند . امام حسين به
كوفه آمد ، مردم كوفه غداری و بیوفايی ك ردند ، ايشان را ياری نكردند ،
امام حسين كشته شد ! انسان وقتی اين تاريخها را میخواند فكر میكند امام
حسين مردی بود كه در خانه خودش راحت نشسته بود ، كاری به كار كسی
نداشت و درباره هيچ موضوعی هم فكر نمیكرد ، تنها چيزی كه امام را از جا
حركت داد ، دعوت مردم كوفه بود ! در صورتی كه امام حسين در آخر ماه
رجب كه اوايل حكومت يزيد بود ، برای امتناع از بيعت از مدينه خارج
میشود و چون مكه ، حرم امن الهی است و در آنجا امنيت بيشتری وجود دارد
و مردم مسلمان
15
احترام بيشتری برای آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت
به مكه احترام بيشتری قائل شود ، به آنجا میرود ( روزهای اولی است كه
معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردن او به كوفه نرسيده ) ، نه تنها
برای اينكه آنجا مأمن بهتری است بلكه برای اينكه مركز اجتماع بهتری است
.
در ماه رجب و شعبان كه ايام عمره است ، مردم از اطراف و اكناف به
مكه میآيند و بهتر میتوان آنها را ارشاد كرد و آگاهی داد . بعد موسم حج
فراهم میرسد كه فرصت مناسبتری برای تبليغ است . بعد از حدود دو ماه
نامههای مردم كوفه میرسد . نامههای مردم كوفه به مدينه نيامده ، و امام
حسين نهضتش را از مدينه شروع كرده است . نامههای مردم كوفه در مكه به
دست امام حسين رسيد ، يعنی وقتی كه امام تصميم خود را بر امتناع از
بيعت گرفته بود و همين تصميم ، خطری بزرگ برای او به وجود آورده بود .
( خود امام و همه میدانستند كه نه اينها از بيعت گرفتن دست بر میدارند
و نه امام حاضر به بيعت است ) بنابر اين دعوت مردم كوفه عامل اصلی در
اين نهضت نبود بلكه عامل فرعی بود ، و حداكثر تاثيری كه برای دعوت مردم
كوفه میتوان قائل شد اين است كه اين دعوت از نظر مردم و قضاوت تاريخ
در آينده فرصت به ظاهر مناسبی برای امام به وجود آورد .
كوفه ايالت بزرگ و مركز ارتش اسلامی بود ( 1 ) . اين شهر كه در زمان
عمر بن الخطاب ساخته شده ، يك شهر لشكرنشين بود
16
و نقش بسيار موثری در سرنوشت كشورهای اسلامی داشت و اگر مردم كوفه در
پيمان خود باقی میماندند احتمالا امام حسين عليهالسلام موفق میشد .
كوفه آنوقت را با مدينه با مكه آنوقت نمیشد مقايسه كرد ، با خراسان
آنوقت هم نمیشد مقايسه كرد ، رقيب آن فقط شام بود . حداكثر تاثير دعوت
مردم كوفه ، در شكل اين نهضت بود يعنی در اين بود كه امام حسين از مكه
حركت كند و آنجا را مركز قرار ندهد ( البته خود مكه اشكالاتی داشت و
نمیشد آنجا را مركز قرار داد . ) ، پيشنهاد ابن عباس را برای رفتن به
يمن و كوهستانهای آنجا را پناهگاه قرار دادن ، نپذيرد ، مدينه جدش را
مركز قرار ندهد ، بيايد به كوفه . پس دعوت مردم كوفه در يك امر فرعی
دخالت داشت ، در اينكه اين نهضت و قيام در عراق صورت گيرد ، والا عامل
اصلی نبود .
وقتی امام در بين راه به سر حد كوفه میرسد با لشكر حر مواجه میشود . به
مردم كوفه میفرمايد : شما مرا دعوت كرديد . اگر نمیخواهيد بر میگردم .
معنايش اين نيست كه بر میكردم و با يزيد بيعت میكنم و از تمام حرفهايی
كه در باب امر به معروف و نهی از منكر ، شيوع فسادها و وظيفه مسلمان در
اين شرايط گفتهام ، صرف نظر میكنم ، بيعت كرده و در خانه خود مینشينم و
سكوت میكنم . خير ، من اين حكومت را صالح نمیدانم و برای خود وظيفهای
قائل هستم . شما مردم كوفه مرا دعوت كرديد ، گفتيد : " ای حسين ! ترا
در هدفی كه دارای ياری میدهيم ، اگر بيعت نمیكنی ، نكن . تو به عنوان
امر به معروف و نهی از منكر
17
اعتراض داری ، قيام كردهای ، ما ترا ياری میكنيم . " من هم آمدهام سراغ
كسانی كه به من وعده ياری دادهاند . حال میگوئيد مردم كوفه به وعده
خودشان عمل نمیكنند ، بسيار خوب ما هم به كوفه نمیرويم ، بر میگرديم به
جايی كه مركز اصلی خودمان است . به مدينه يا حجاز يا مكه میرويم تا خدا
چه خواهد . به هر حال ما بيعت نمیكنيم ولو بر سر بيعت كردن كشته شويم .
پس حداكثر تاثير اين عامل يعنی دعوت مردم كوفه اين بوده كه امام را از
مكه بيرون بكشاند ، و ايشان به طرف كوفه بيايند .
البته نمیخواهم بگويم كه واقعا اگر اينها دعوت نمیكردند ، امام قطعا
در مدينه يا مكه میماند ، نه ، تاريخ نشان میدهد كه همه اينها برای امام
محذور داشته است . مكه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهری وضع بهتری
نسبت به كوفه نداشت . قرائن زيادی در تاريخ هست كه نشان میدهد اينها
تصميم گرفته بودند كه چون امام بيعت نمیكند ، در ايام حج ايشان را از
ميان بردارند . تنها نقل " طريحی " نيست ، ديگران هم نقل كردهاند كه
امام از اين قضيه آگاه شد كه اگر در ايام حج در مكه بماند ممكن است در
همان حال احرام كه قاعده كسی مسلح نيست ، مامورين مسلح بنی اميه خون او
را بريزند ، هتك خانه كعبه شود ، هتك حج و هتك اسلام شود . دو هتك :
هم فرزند پيغمبر ، در حال عبادت ، در حريم خانه خدا كشته شود ، و هم
خونش هدر رود . بعد شايع كنند كه حسين بن علی با فلان شخص اختلاف جزئی
داشت و او حضرت را كشت و قاتل هم خودش را مخفی كرد ، و در نتيجه خون
امام به هدر رود . امام در فرمايشات خود به اين موضوع اشاره
18
كردهاند . در بين راه كه میرفتند ، شخصی از امام پرسيد : چرا بيرون آمدی
؟ معنی سخنش اين بود كه تو در مدينه جای امنی داشتی ، آنجا در حرم جدت
، كنار قبر پيغمبر كسی متعرض نمیشد . يا در مكه میماندی كنار بيت الله
الحرام . اكنون كه بيرون آمدی برای خودت خطر ايجاد كردی . فرمود :
اشتباه میكنی ، من اگر در سوراخ يك حيوان هم پنهان شوم آنها مرا رها
نخواهند كرد تا اين خون را از قلب من بيرون بريزند . اختلاف من با آنها
اختلاف آشتی پذيری نيست . آنها از من چيزی میخواهند كه من به هيچ وجه
حاضر نيستم زير بار آن بروم . من هم چيزی میخواهم كه آنها به هيچ وجه
قبول نمیكنند .
عامل سوم امر به معروف است . اين نيز نص كلام خود امام است . تاريخ
مینويسد : محمد ابن حنفيه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود ،
معيوب بود ، قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شركت نكرد . امام وصيتنامهای
مینويسد و آن را به او میسپارد : « هذا ما اوصی به الحسين بن علی اخاه
محمدا المعروف بابن الحنفيه » . در اينجا امام جملههايی دارد : حسين به
يگانگی خدا ، به رسالت پيغمبر شهادت میدهد . ( چون امام میدانست كه
بعد عدهای خواهند گفت حسين از دين جدش خارج شده است ) . تا آنجا كه
راز قيام خود را بيان میكند :
« انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب
الاصلاح فی امه جدی ، اريد ان امر بالمعروف و انهی عن المنكر و اسير بسيره
جدی و ابی علی بن ابیطالب عليه السلام » ( 1 ) .
19
ديگر در اينجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد . حتی مسئله امتناع از
بيعت را هم مطرح نمیكند . يعنی غير از مسئله بيعت خواستن و امتناع من
از بيعت ، مسئله ديگری وجود دارد . اينها اگر از من بيعت هم نخواهند ،
ساكت نخواهم نشست . مردم دنيا بدانند : « ما خرجت اشرا و لا بطرا » ،
حسين بن علی ، طالب جاه نبود ، طالب مقام و ثروت نبود ، مردم مفسد و
اخلالگری نبود ، ظالم و ستمگر نبود ، او يك انسان مصلح بود . « و لا مفسدا
و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی » . . .
« الا و ان الدعی بن الدعی قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله ، و
هيهات منا الذله يابی الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طالبت و
طهرت » ( 1 ) .
اين روح از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسين بن علی عليه السلام
متجلی بود . به قول خودش جزء خون و حياتش شده بود . امكان نداشت از
حسين جدا شود . در لحظات آخر [ حيات ] اباعبدالله ، وقتی در آن گودی
قتلگاه افتاده است و قدرت حركت كردن ندارد ، قدرت جنگيدن با دشمن
ندارد ، قدرت ايستادن بر سر پا ندارد و به زحمت میتواند حركت كند ،
باز میبينيم از سخن حسين غيرت میجهد ، عزت تجلی میكند ، بزرگواری پيدا
میشود . لشكر میخواهند سر مقدسش را از بدن جدا كنند ولی شجاعت و هيبت
سابق اجازه نمیدهد . بعضيها میگويند نكند حسين حيله جنگی بكار برده كه
اگر كسی
20
نزديك شد حمله كند و در مقابل حمله او كسی تاب مقاومت ندارد ، نقشه
پليد و نامردانهای میكشند ، میگويند اگر به سوی خيمههايش حمله كنيم او
طاقت نمیآورد . امام حسين افتاده است . من نمیتوانم آن حالت ابا
عبدالله را مجسم بكنم . لشكر به طرف خيام حرمش حمله میكند . يك نفر
فرياد میكشد حسين تو زندهای ؟ ! به طرف خيام حرمت حمله كردند ! امام به
زحمت روی زانوهای خود بلند میشود ، به نيزهاش تكيه میكند و فرياد میكشد
:
« ويلكم يا شيعه آل ابیسفيان ان لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد
فكونوا احرارا فی دنياكم . ( 1 ) »
ای مردمی كه خود را به آل ابوسفيان فروختهايد ، ای پيروان آل ابوسفيان
، اگر خدا را نمیشناسيد ، اگر به قيامت ايمان و اعتقاد نداريد ، حريت و
شرف انسانيت شما كجا رفت ؟ ! شخصی میگويد :
ما تقول يا بن فاطمه ؟ پسر فاطمه چه میگويی ؟ فرمود : « انا اقاتلكم و
انتم تقاتلوننی و النساء ليس عليهن جناح » ، طرف شما من هستم ، اين
پيكر حسين حاضر و آماده است برای اينكه آماج تيرها و ضربات شمشيرهای
شما واقع شود ، ولی روح حسين حاضر نيست او زنده باشد و ببيند كسی به
نزديك خيام حرم او میرود .
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم ، و صلی الله علی محمد و آله
الطاهرين .
21